محل تبلیغات شما

هر روز کسی را میبینم  نشسته در مبدا صفر که من است 

مرا به راست میکشد مرا به چپ

در این کشاکش من اویم و هر دو 

او دریاست در اندورون من . 

من دست افشان و عربده ی مستانه .

منم ابراهیم سوار دل پیاده تن.

 

این داستان ابراهیم ست با من 

 

ابراهیم عمرت را در مدرسه نشستی ،اگر روزی شاگردی نمیکردی بیقرار میشدی ،جوهر تو  آموختنِ مدام بود دانش آموز ابدی بودی استیون ددالوس  به تو رشک میبرد به شوقت به دانستن همه چیز 

جبر و کلکولس و فیزیک و فلسفه و علومِ خوفیه و عرفان و رقص و طبابت و فلاحت و اقتصاد و مذهب و آهنگ و نقش و رنگ وتاریخ و اسرار واژه و اعجاز واژه و اخلاق واژه

تا بالای سرت غرق شدی در کلمات، افسون شدی در این آموختن مدام

پیچیدی تو همانی

 

 

یادم فقط هست هر چه آموختم در یک قایق کوچک جا شد

میان دریا رفتم همه را به آب دادم بی تعلق و رها با زگشتم و یادم دیگر نیست.

 

ابرام

سفر کردی آسایش دلخواه را گذاشتی 

آسایش دلخواه پایبند تو بود تو را به نبرد نمیخواند ساز و برگت را بی مصرف گذاشته بود

پا به راه زدی چشم بسته زدی پا در آتش زدی گاهی دست افشان گاهی سرنگون زدی 

خانه ات را گذاشتی به ترک کسانت گفتی با تنهاییِ عریان پنجه افکندی ، آنچه بودی را رها کردی

خود را از نو بر ساختی از خاکسترت بر خواستی بی خانه شدی با خانه شدی آفاق و انفس را دیدی 

حجاز و شام و عراق و ماچین را دوره کردی تخم سفر داشتی ،رفتی باز نگشتی تو همانی

 

 

یادم فقط هست خانه پایبندم کرده بود در هیچ چمدانی جا نمیشد از معنای خانه بی نیاز شدم بی تعلق و رها بازگشتم و یادم دیگر نیست

 

ابراهیم

به هنر زنده بودی، هنر آموختی گفتار و رفتارت را به هنر آمیختی

به بازار نبردی به خانه آوردی روی بلندترین سکو نشاندی

پند معلمت را زیستی هنر چشمه زاینده است

یک روز بی هنر سر نکردی هنر دولت پاینده است

از فراز و نشیب به جادوی هنر گذشتی هنر در نفس خود دولت است

از آرزوی آفرینش دست نشستی آرزومند ماندی که یک روز شاید چیزی از خودت

هنر ،چشمه ی زاینده ، دولت پاینده تو در پی اش تاختی زندگی را معنا دادی ساختی  پشت سر گذاشتی باز ساختی تو همانی

 

یادم فقط هست

چشم که باز کردم آرزو کردم  ، روزی چیزی از خودم هم  شعر و  هم آهنگ و هم ساز و هم آواز و هم نقش و هم رنگ تهی شدم از آرزو و شعر و آهنگ و نقش و رنگ

بی تعلق و رها باز گشتم و یادم دیگر نیست

 

ابرام

همیشه ساکن ابرها بودی

پا درهوا داشتی

خیال سفر به کهکشان های دیگر خیال سفر در زمان و تماشای مه بانگ داشتی

در فکر آخر آسمان بودی در فکر شمارش ستارگان بودی

عالمی نو آدمی نو را جایی هزار سال شمال تر از زمین میجستی

از چیز ها بزرگترین بلند ترین  بیشنرینش را میخواستی

میانه حال  نمیخواستی امن و راحت و نادیدنی نمیخواستی

پرواز در اوج سرعت نور آب تنی در در موج سیاره های دور میخواستی

تو همانی

 

 

یادم فقط هست فضانوردی مرا به خود میخواند از دکتری و معلمی و پلیسی

غرقه شدم در بی انتها از آنچه انتها میپذیرد بی تعلق و رها باز گشتم و یادم دیگر نیست

 

 

 ابراهیم 

از میوه ها پیاز بودی

از ساز ها شطرنج بودی

از ورزشگاه ها کورسیوم بودی

از فیلم ها پنیر بی نمک بودی

از بو ها زرد طلایی بودی

از شهر ها جابلقا بودی 

از آوازها مخالف بودی

از خیابان ها مصدق بودی

از حیوان ها خربزه بودی

از نام ها بی نام بودی

از موزه ها دیوار بودی

از ماه ها اسفند بودی

از فرماندهان ویکتور خارا بودی

از نام ها لیوپولد بودی

از انگشتان شش بودی

از عدد ها الون تین بودی

از گیاهان درخت بودی 

از شغل ها مسخره گی بودی

از پسران ابراهیم ساره و هاجر بودی

از خاله ها خاور بودی

از ننه ها دلاور بودی

از کنش ها انقلاب بودی

همیشه یک مرگیت بود اسمت در هیچ لیستی نبود

رفتی پی لیست خودت تو همانی

 

 

یادم فقط هست قالبی نپذیرفتم ز هر چه رنگ میپذیرفت بی تعلق و رها باز گشتم و یادم دیگر نیست

 

ابرام

اگر هیچی یادت نیست پس تو را کجا باید جست ؟

خودت میدونی کی هستی ؟کجایی؟

 

 

یادم فقط هست من اویم و هر دو هیچ نیستیم

روزا جدول حل میکنم میفروشم به صاحب مجله یه چیزی میگیرم تا شب میگذرونم 

کسی نیستم جایی نیستم از میان تو و این صدا برخاسته ام یادم دیگر نیست

نسیانی ام!

 

 ابراهیم 

ابرام جون ما اینجاییم

همه چی خوبه تو هیچ وقت به تهران نمیرسی تو هیچ جا نیستی 

 

خیلی

دوست

دارم

.

.

.

 

 

 

 

متن رادیو چهرازی اپیزود بیست و سه

بودیاز ,ها ,تو ,بی ,هنر ,هست ,فقط هست ,یادم دیگر ,تعلق و ,بی تعلق ,و رها

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها